گـــربه ملوس ما

لونا

چند ماه پیش که گشنه و مریض تو خیابونهای تاریک این شهر شلوغ پرسه میزدم، تا بتونم یک غذایی برای خوردن پیدا کنم یه خانمه مهربون با صدای دلنشینی گفت پیشی جانم چرا تنهایی؟ چرا اینقدر ضعیفی؟ بیا با هم بریم خونه من ... از اون شب خانمه مهربون شد همه کس من و با تمام وجود دوستم داشت. چه روزها و شبهای خوبی با هم داشتیم. در همه حال من از کنارش تکون نمیخوردم آخه هیچکس و نداشت یا اگه داشت اصلاً به فکرش نبودن ... یهو دوران خوشیمون به سر رسید، منجی من جلوی چشمم هر روز ضعیف و ناتوان میشد، تا اینکه یک روز منو رو پاش نشوند گفت لونا جان من بیمار شدم، سرطان دارم و با این بیماری دارم مبارزه میکنم. نه برای خودم بلکه برای تو چون نمیخوام تنها بمونی پس ت...
11 اسفند 1391

یونس

یونس بیش از یکماه و نیم پیش با دو شکستگی در استخوان پا (فمور) در آسایشگاه انجمن حمایت از حیوانات پذیرش شد ... بعد از یک جراحی ارتوپدی چهار ساعته با استفاده از پین (پلاتین) استخوان پای یونس فیکس شد و بعد از طی دوران نقاهت در انجمن در حال حا ضر استخوان پایش کاملا جوش خورده و به روزهای سلامت خود بازگشته است ... بدلیل احتمال آسیب دیدگی مجدد و وابستگی عاطفی که با دلبریهایش برایمان ایجاد کرد نتوانستیم یونس را به محل زندگی قبلی اش در خیابان برگردانیم ... یونس عقیم شد و در آسایشگاه ماندگار شد ... در حال حاضر یونس بدنبال سرپرست مناسبی است تا آسایشگاه را ترک کند ... یک حیاط یا پارکینگ خانه نیز میتواند جای مناسبی برای زندگی یونس باشد ... یون...
11 اسفند 1391

نجـــات زندگی

در سرمای زمستان گربه‌های خیابانی به موتور ماشین‌ها پناه می‌آورند که گرم شوند و شاید یک زمستان بیشتر دوام بیاورند. لطفا قبل از سوار شدن و روشن کردن ماشین چند ضربه به درب موتور بزنید، یا درب ماشین را باز و بسته کنید که اگر حیوان بی پناهی در موتور ماشین شما خوابیده است بیدار شود و فرصت زندگی را از دست ندهد. ...
11 اسفند 1391

دامپزشکی

قرار است با یونس و مهدی دوتا صاحبم بریم کجا ؟؟ بریم دامپزشکی با تاکسی در راه این آقای راننده خیلی مهربان بود و باهامون صحبت می کرد بعد از یک مدتی .... قرار است با یونس و مهدی دوتا صاحبم بریم کجا ؟؟ بریم دامپزشکی با تاکسی در راه این آقای راننده خیلی مهربان بود و باهامون صحبت می کرد بعد از یک مدتی راه را گم کردیم و با سوال های پی در پی رسیدیم دامپزشکی یک تخت بزرگ بود که روش روزنامه های زیادی پهن شده بود و کنارش یک آکواریوم ماهی بود و جلوی من یک کمد پر از وسیله بود دیدم آقای دکتر که اسمشون هم دکتر خلجی بود رفت داخل آشپزخانه و آمد یک آمپول کوچولو هم آورد بعد پوست گردنم را کشید و آمپول را وارد کرد داخل رگم که زیر پوستم بود درد که نداشت ولی خوب ب...
11 اسفند 1391

اولـــــــین روز ورود من به خانه

قرار است تا یکی دو ساعت دیگه یکی بیاد و من را ببرد خوب تا قبلش وقت دارم با مامانم بازی کنم دینگ دینگ ... اوه اوه صدای زنگ خونه در اومد دیگه باید خودش باشد آره خودش است به نظر میاد پسر خوبی باشد فکــــر نکنم من را دوست داشته باشد از بس شیطون و بازیگوش هستم بَه بَه خانم عکاشه هم برام غذا آورده است البته گوشت خام که زیـــــاد دوست ندارم ولی ... اشکالی ندارد می خورم فقط 5 ثانیه چشم هام را بستم و بازی کردم و دیدم داخل یک گونی برنج هستم از بس که بازیگوش هستم داخل گونی هم بازی میکنم . دیگه باید رسیده باشیم هههههه این آقاهِ فکر کرده که این پسره دارد میو میو میکند از ماشین پیاده شدیم و بدو بدو به طرف خونه میریم وقتی زیپ این گونیه بازی شد مثل...
11 اسفند 1391