گـــربه ملوس ما

لونا

1391/12/11 19:30
نویسنده : جسیکا
100 بازدید
اشتراک گذاری

چند ماه پیش که گشنه و مریض تو خیابونهای تاریک این شهر شلوغ پرسه میزدم، تا بتونم یک غذایی برای خوردن پیدا کنم یه خانمه مهربون با صدای دلنشینی گفت پیشی جانم چرا تنهایی؟ چرا اینقدر ضعیفی؟ بیا با هم بریم خونه من ... از اون شب خانمه مهربونشد همه کس من و با تمام وجود دوستم داشت. چه روزها و شبهای خوبی با هم داشتیم. در همه حال من از کنارش تکون نمیخوردم آخه هیچکس و نداشت یا اگه داشت اصلاً به فکرش نبودن ...

یهو دوران خوشیمون به سر رسید، منجی من جلوی چشمم هر روز ضعیف و ناتوان میشد، تا اینکه یک روز منو رو پاش نشوند گفت لونا جان من بیمار شدم، سرطان دارم و با این بیماری دارم مبارزه میکنم. نه برای خودم بلکه برای تو چون نمیخوام تنها بمونی پس تو برام دعا کن ... هر چی دعا کردم خدا نشنید ... فرشته مهربون زندگی من، تنها حامی من از دنیا رفت. دوباره تنها شدم. هیچ کدوم از اقوام خانم مهربون من رو قبول نکردن به دلایلی که همه شما میدونید . یکی از اونها منو به انجمن سپرد...

الان من نزدیک یکماه هست که توی آسایشگاه انجمن هستم. این جا جای من نیست آخه آسایشگاه مخصوص گربه های مریضه، نه من ... شنیدم  خوانندگان این سایت خیلی مهربونند ... کسی از شما حاضره حامی من بشه؟؟ حتی می تونم یک گوشه از حیاط خونه شما با خاطرات فرشته خودم به زندگیم ادامه بدم.

چند ماه پیش که گشنه و مریض تو خیابونهای تاریک این شهر شلوغ پرسه میزدم، تا بتونم یک غذایی برای خوردن پیدا کنم یه خانمه مهربون با صدای دلنشینی گفت پیشی جانم چرا تنهایی؟ چرا اینقدر ضعیفی؟ بیا با هم بریم خونه من ... از اون شب خانمه مهربونشد همه کس من و با تمام وجود دوستم داشت. چه روزها و شبهای خوبی با هم داشتیم. در همه حال من از کنارش تکون نمیخوردم آخه هیچکس و نداشت یا اگه داشت اصلاً به فکرش نبودن ...

یهو دوران خوشیمون به سر رسید، منجی من جلوی چشمم هر روز ضعیف و ناتوان میشد، تا اینکه یک روز منو رو پاش نشوند گفت لونا جان من بیمار شدم، سرطان دارم و با این بیماری دارم مبارزه میکنم. نه برای خودم بلکه برای تو چون نمیخوام تنها بمونی پس تو برام دعا کن ... هر چی دعا کردم خدا نشنید ... فرشته مهربون زندگی من، تنها حامی من از دنیا رفت. دوباره تنها شدم. هیچ کدوم از اقوام خانم مهربون من رو قبول نکردن به دلایلی که همه شما میدونید . یکی از اونها منو به انجمن سپرد...

الان من نزدیک یکماه هست که توی آسایشگاه انجمن هستم. این جا جای من نیست آخه آسایشگاه مخصوص گربه های مریضه، نه من ... شنیدم  خوانندگان این سایت خیلی مهربونند ... کسی از شما حاضره حامی من بشه؟؟ حتی می تونم یک گوشه از حیاط خونه شما با خاطرات فرشته خودم به زندگیم ادامه بدم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)